رایموندرایموند، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

رایموند کوچولو

مرداد92

 ماه ، ماه رمضانه و هوا کمی ابری و سرد شده و شما مجبوری لباس گرم بپوشی(بر خلاف نظرت که نمیپوشیدی) شکر مامان در قصر بازی:     اسب سواری حال میده............     چقدر داد زدی تا سوار ماشین شدی  نازنینم، فرمون بازی رو خیلی دوست داری   ...
14 آبان 1392

اولین کوتاهی

 اولین باری که موهاتو کوتاه کردیم موقعی بود که میخواستیم ببریمت آتلیه عکسهای یک سالگیتو بگیریم خیلی پسر خوبی بودی و برای خودت بیب بیب بازی میکردی .ممنونم عزیزم ا   ...
5 آبان 1392

تولد آرمیتا

هوا کمی خنک شده و توهم دیگه کمتر عرق میکنی، بابایی دو بار قول داده مارو ببره مسافرت ولی نشده حتی برنامه ریزی هم کردیم ولی قسمت نشد. همین ماه تولد آرمیتا جون بود وشماهم در این تولد شرکت کردی این تولد توی یه پارک خونگی بود که به تو هم خییییییییلی خوش گذشت پر کوچولوهای خوشگل بود که تو یکی یکدونه من کوچکترین فرد جمع بودی . توی اون پارک یه فیل پلاستیکی بود که شما روی اون می شستی وبرای خودت مشغول بازی بودی و به هیچ کس هم نمیدادی تا بلند میشدی علیرضا جون روش میشست تا بازی کنه ولی شما بدو بدو می اومدی واونو هل میدادی که بلند شو،علیرضا بیچاره بلند میشد و زودی روی اون میشستی (خوشم نمیاد زورگو باشی حواستو جمع کن) وقتی همه می رقصیدند شما صندلی های پ...
30 مهر 1392

با نام اویی که یکتاست

مدتها بود که می خواستم برای پسر گلم وبلاگ درست کنم چقدر سعی کردم امانشدآخه من در این شهر تنها و کسی نبود کمی تورونگه داره تا من به کارهای عقب مانده ام برسم چند وقتی که برات وبلاگ درست کردم و باز نتونستم برات عکس وخاطره بزارم. پسرم به کوچکی و به قلب پاکت منو ببخش. ولی همه تنبلی هامو برات جبران میکنم عکس ازسونوتا.......... وچند سطری درباره عکسها برات می نویسم. نمی خوام بگم خاطرات نویسیم خوبه ولی تا اونجایی که بتونم برات می نویسم امید دارم روزی که می خونیش ازشون خوشت بیاد. (اشکال نداره همش چند ماه که دیر شروع کردم)   ...
30 مهر 1392

کوچولوها(13ماهگی)

 فدات بشم الهی که خاله جون تو هم بچه شدی از اون لپ توپولت یه   (ماچ)گنده........... حالا دیگه پوشکاتو بهم میریزی تا منو دیدی تازه داد هم میزنی....  کجا فرار میکنی ............. باز رفتی سراغشون مگه نگفتم دست نزن تازه اتاقتو مرتب کردم (ای بچه............)   ...
10 مهر 1392

خرداد 92

  رایموندوآرمیتادر آستارا که به همگی خیلی خیلی خوش گذشت برای تو هم بد نشد چند قدمی راه رفتی...    پسر گلم ،با علیرضا و آرمیتا در گردنه حیران ،البته آرمیتا در پشت دوربین......     آقا شیره،خواههههههههههههش میکنم دست رایموندمو نخور...... آب بازی با جوجوهات خوبه.......  مامانی عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییه.     ...
10 مهر 1392