رایموندرایموند، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

رایموند کوچولو

تولد آرمیتا

1392/7/30 12:46
نویسنده : مادر تهمینه
563 بازدید
اشتراک گذاری

هوا کمی خنک شده و توهم دیگه کمتر عرق میکنی، بابایی دو بار قول داده مارو ببره مسافرت ولی نشده حتی برنامه ریزی هم کردیم ولی قسمت نشد.

همین ماه تولد آرمیتا جون بود وشماهم در این تولد شرکت کردی این تولد توی یه پارک خونگی بود که به تو هم خییییییییلی خوش گذشت پر کوچولوهای خوشگل بود که تو یکی یکدونه من کوچکترین فرد جمع بودی .

توی اون پارک یه فیل پلاستیکی بود که شما روی اون می شستی وبرای خودت مشغول بازی بودی و به هیچ کس هم نمیدادی تا بلند میشدی علیرضا جون روش میشست تا بازی کنه ولی شما بدو بدو می اومدی واونو هل میدادی که بلند شو،علیرضا بیچاره بلند میشد و زودی روی اون میشستی (خوشم نمیاد زورگو باشی حواستو جمع کن) وقتی همه می رقصیدند شما صندلی های پلاستیکی رو برمیداشتی و اینطرف و اونطرف میبردی وقتی خسته میشدی تازه یادت می اومد که باید برقصی ، دستاتو می بردی بالا و چرخ می زدی(قربونت بشه مادر جون).

دو، سه ماهی میشه که کلمه جیش رو خوب یاد گرفتی تا من میگم بریم جیش،میری دم در دستشویی و در میزنی میگی جیش جیش با اون دستای کوچیکت اینقدر به در میزنی تا من درو باز کنم تا اینکه درو باز میکنم زودی میری دستشویی و میری سراغ آب بازی، تازگیها هر کس بره دستشویی گریه میکنی و میگی جیش جیش یعنی من هم می آم تا اینکه درو میبندند و تورو     نمی برن اینقدر داد میزنی و گریه میکنی و به من نگاه میکنی با قیافه ی گرفتت بلوزتو می بری بالا یعنی شلوارمو بکن  برم دستشویی.(شیطون من بزرگ شده)گریه

 

رایموند وآرمیتا جونم

رایموند که از خونه ترسیده بود و پریا که در حال دلداریست (نترس)گریه

یواش شیر آبو از جاش در نیاری 

زیرش تمیز بود ،

گلم در حال خونه سازی .

وقتی از تولد برگشتیم خونه اینقدر خسته بودی که گرفتی و خوابیدیبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

آتنا
10 آذر 92 15:53
عشق منی
مادر تهمینه
پاسخ
مرسی آجی جونم
عمو میلاد
9 دی 92 20:39
جیگر عمووووووئه نفس عموووووووووئه
مادر تهمینه
پاسخ
دوست دارم عمو کوچولو