رایموندرایموند، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

رایموند کوچولو

ای کلک

مامان تهمینه برای تو این صندلی رو خرید و سمانه خاله هم برای نی نی که در راه داره خرید تو هم نامردی نکردی و روی صندلی خودت ننشستیو روی صندلی دختر خاله نشستی تو اصلا اجازه ندادی ببریم خونه تابابایی وبهنام عمو جابجا کنن زودی نشستی روی صندلی.آفرین پسر گلم روی صندلی خودت نشین خراب میشه      همش هم که  گیر میکنی....   ...
10 مهر 1392

11 ماهگی

رایموندو آرمیتا درماسوله که خیلی خیلی خوش گذشت.   خوش میگذره خسته نشی......   رایموندو عروسکش که همیشه کلاهشو در میاری.        باز منو بابایی تولدمونو دیرتر گرفتم جه کنیم سرمون با تو ورورجک مشغوله ...    برای اولین بار توت فرنگی میخوردی.... خوشمزست  ...
10 مهر 1392

عیدتون مبارک گلهای من

این اولین عیدته. امیدوارم سال خوبی داشته باشی عزززززززززززیزززززززززززززم .سال نو مبارک.  رایموندو رائیکا کنار سفره هفت سین باز هم شما دو تا کنار هقت سین خاله جون(سمانه)  سیزده بدر(دریای شفارود)  این گلها رو محمود روی سرتون گذاشته فکر میکنه خیلی قشنگه...... هر دو تا تون،دو تا مروارید داریدتازه دختر هم که شدی....... ...
10 مهر 1392

یه مرواریددیده شد

یه دو هفته ایی میشه که مرواریدت نمایان شده تا این دندونت در بیاد کلافمون کرده بودی بااین آبریزش دهنت، شاید دروغ نباشه روزی شش یا هفت بار لباستو عوض میکردم آخرشم لباس کم می آوردیمو شلوار یه لباس دیگرو با بلوز یه لباس دیگه برات میپوشوندم . از اونجایی که طرف بابا محمود رسم داشتند جشن دندونی میگرفتند ما هم بهونه کردیمو یه جشن کوچیک خونه مامانی برات گرفتیم.  تو رو نشوندنو جلوت قیچی و قرآن و آینه و خودکار گذاشتندو تو هم خودکارو برداشتی بعدش روی سرت برنج و عدس سرخ کرده ریختند میگن وقتی روی سرت برنج و عدش و میریزن دندونات  راحتتر در میاد. خدا کنه.........                       &n...
10 مهر 1392

فرنی

بالاخره وقتتتتتتتتتتتش رسید دیگه باید غذا بخوری قربونت بشم تو هم خوب استقبال کردی و همه رو خوردی بهداشت که برده بودمت گفتن اول از یک قاشق مربا خوری فرنی رقیق شروع کنیم ولی من متوجه نشده بودم فکر کردم گفتن یک قاشق غذا خوری بدم تا بخوری من هم نا مردی نکردمو تازه نصف هم بیشتر دادم هر روز یک قاشق اضافه شد تا اینکه چند روز دیگه خیلی زیاد شد و شک کردم وبا بهداشت تماس گرفتم ودرمیون گذاشتم،اولش گفتن نه یک قاشق مربا خوری وهر روز یک قاشق بهش اضافه کن بعد گفت همشومیخوره ،گفتم بله تازه باز هم میخواد خندیدو گفت اشکالی نداره بده ولی زیاده روی نکنید.                            دایی شهرا...
10 مهر 1392

گریه نکنی گلم......

    پسرم داری آماده میشی که بری اتاق عمل می دونی چرا آخه دیگه باید مسلمان بشی تازشم دیر شده. فردای همون روز خبر دادن پدرجون حالش بد شده و توی بیمارستان بستری شده از اونجایی هم که مامانی اومده بود از تو نگه داری کنه حالا ما مجبور شدیم که بریم هشتپر تاهم به پدر برسیم هم به تو                                    ...
10 مهر 1392

علی اصغر مامانی

قربون دستهای مشت کردت:                روزی که گل من یکی از شیر خواران علی اصغر بود :(مصلی رشت)                                             عزادار ما رو باش تا شکمش پر شد خوابش برد.                                                          رایموند با پرچم علی اصغر در روز عاشورا:         &n...
10 مهر 1392

بدو تولد

این عکس متعلق است به: رایموند، با لباس بیمارستان توسط دکتر صدری در بیمارستان گلسار ساعت 12:40   در تاریخ 8 تیر 1391 این هم 4 روزگی گلمون:     ...
10 مهر 1392